نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

من و نرجس بانو

29 اسفند 97

این آخرین پست سال نود و هفته فردا شب سال 98 تحویل میشه ولی خودمون با اینکه خونه تکونی کردیم ولی به لطف بریز بپاشا و شیطونیای دخملی هیچی به چشم نمیاد امسال باباجون موقع تحویل سال کنارمون نیست 🙁 ولی عوضش سیزده بدر با باباجونت میریم کلی جاهای با حال مبگردیم ان شاءالله 🤗🤗 پیشاپیش دومین عید نوروزت مبارک نازگل دخترم 😘😘😘😘  
29 اسفند 1397

نوزده ماهگی نازگلم 😍

ابرکم ! دختر کوچولوی من ! نرجس بانوی من !  تا امروز نوزده ماه و سه روزه که کنارمی و با صدای دلنشین تو از خواب بیدار میشم🥰  💋💕💕💕💗 نوزده ماه و سه روزه که هیچ شبی رو کامل نخوابیدم و از این بی خوابی ها لذت بردم 🤗 زمان میگذره و اثرات عشق ما به تو تا همیشه تو ذهن و روح و جسمت موندگاره و این خودش به تنهایی میتونه دلیل دلخوشی ما برا تحمل اینهمه سختی باشه . میدانیم و ایمان داریم به اینکه روزی میرسه که تو جلو دار و چراغ راهمان خواهی شد و تا رسیدن به اون روز ما به عنوان پدر و مادری مسئول از اعماق وجودمون با عشق تمام تلاشمونو میکنیم که راهگشای مسیر درستی برای زندگیت باشی  ان شاالله&n...
27 اسفند 1397

شروع تمرینات جدید

امروز بازیهای خواندن رو شروع کردیم فک کنم چون از قبل بازی ریاضی رو انجام دادیم و اینکه دارم از رسانه استفاده میکنم خیلی خیلی خیلی خوب ارتباط گرفتی امیدوارم همینطور عالی پیش بریم و دایره واژگانت خیلی سریع رشد کنه فقط چون خودم خیلی هیجان داشتم و از عکس العملت کیف میکردم یادم رفت عکس و فیلم بگیرم  تمرینات چشمی رو هم شروع کردیم واسه خواندن کوانتومی
18 اسفند 1397

عکسای هجده ماهگی به بعد

👆👆👆 اصرار داری جورابتو پای منو بابات کنی و اندازه هم بشه 😬    👆👆👆 در حال آماده شدن واسه فلش زدن کارتهای بازی ریاضی ۶۳ روزه 👆👆👆 آماده شدی بریم واکسنتو بزنی  اینم از شیطونیات بعد واکسن با اینکه تب داشتی سرما هم خورده بودی دندونم داشتی در میاوردی ولی بازم شیطونی میکردی جای همیشگیت خونه کشویی🤩 این کشوی کمدت رو همیشه خالی میکنی و خودت میری میشینی توش که البته جدیدا از این جا به عنوان پله واسه صعود به طبقات بالاتر استفاده میکنی 😭 کنجد خوردن نرجس خانوم خونه عمه بزرگه 😁  از رو مبل افتادی پیشونیت خورد زمین خونی شد بس شیطونی میکردی و همش میخواستی بیای ...
18 اسفند 1397

پیشرفتهای هیجده ماهگی

واقعا حق داشتم چند ماه قبل تب  واکسن هیجده ماهگیتو داشته باشم خیلی خیلی اذیت شدی خیلی تب داشتی یهو سرتو میچرخوندی و میلرزیدی ترسیدم تشنج کنی بردمت دکتر گف طبیعیه و شیاف و شربت استامینوفن داد که شیافت کردم تبت اومد پایین و خدارو شکر خوابیدی ولی مکافات من و بابات از فرداش شروع شد . بعد واکسن فقط میگفتی  ناخام  یا نِیخام کلا هیچی رو  حتی می می مامانو نمیخواستی فرصت خوبی بود که از شیر بگیرمت ولی به زور بهت شیر میدادم آخه شیر پاستوریزه رو اصلا دوست نداری واسه همین اصلا قصد ندارم کمتر از دو سالگی از شیر بگیرمت ولی با این حال خودتو ننداختی شیطونیات سرجاش بود لنگان لنگان شیطونی میکردی 😊 جای واکسنت هنوز کبود و سفته 😖 ...
10 اسفند 1397

امروز خیلی خوشحالم کردی دخترم

واااای چه حس قشنگیه وقتی دخترت حرفتو گوش میکنه امروز دو بار کاری رو که گفتم انجام دادی یه سری بعد از ظهر گفتم برو بالش بیار تا می می بدم خوابت کنم. با اینکه تو پذیرایی یه بالش گذاشتم ولی رفتی تو اتاق خواب بالش مخصوص خواب رو زور میزدی بیاری که خودم اومدم همونجا خوابت کردم همین الانم که گفتم برو گوشی مامان رو بیار رو دسته مبله رفتی برام آوردی قربون اون دستای کوچولوت بشم 😍
9 اسفند 1397
1